شعر عشق - BABAK 1992
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

BABAK 1992
 
لینک دوستان
برو ای عشق میازارم بیش. . . از تو بیزارم و از کرده خویش . . . من کجا این همه رسوایی ها کجا
دل دیوانه و شیدایی ها کجا. . . من کجا این همه اندوه کجا. . . غم سنگین چنان کوه کجا
من پرستوی بهاران بودم . . . عالمی روح و دل و جان بودم. . . تا تو ای عشق به دل جا کردی
سینه را خانه غم ها کردی . . . سوختی بال و پرو جانم را . . . آرزوهای فراوانم را
دل من خانه رسوایی نیست . . . غم من نیز تماشایی نیست
کودک مکتب تو جانم سوخت. . .آتشی بود که ایمانم سوخت
عشق من گرم دل و جانش کرد. . .شعر من رخنه به ایمانش کرد

چشمم آموخت به او مستی را . . . پا نهادن به سر هستی را . . . بافت با تار امیدم پودش
برد از یادو نبودو بودش . . . بوته خشک بیابانی بود . . . غافل از عالم انسانی بود
اشک شب گشتم و آبش دادم . . . سنبلش کردم و تابش دادم . . . انچه در جان دلم بود صفا
ریختم در دل و جانش به وفا . . . رشته مهر به پایش بستم . . . تا بگیرد ز محبت دستم
تا بتی ساختم از روی نیاز . . . شد مرا مایه امید دراز . . رنگ اندوه به چشمانش بود
در محبت گرو اش جانش بود. . .روز او بی رخ من روز نبود. . .
به شبش شمع شب افروز نبود

قصه میگفت زبیماری دل . . . ز غم هجرو گرفتاری دل . . . زانکه شب تا به سحر بیداراست
ز پریشانی دل بیمار است . . . باورم شد که گرفتار دل است . . . بس که میگفت که بیمار دل است
عشق رویایی او خامم کرد . . . شور دیوا نگی اش رامم کرد . . . پای تا سر همه امید شدم
شعله ور گشتم و خورشید شدم . . . نرگس فتنه گرش دامم شد . . . عشق او منبع الهامم شد
پر از او بودم و جادو بودم . . . یا نمی دانم خود او بودم
پر از او بود همه اشعارم
خنده هایم نگهم گفتارم . . . خوب چون دید گرفتار دلم
آفتی شد پی ازار دلم!!!
قصه عشق فراموشش شد. . . کر زگفتار دلم گوشش شد
عهد و پیمان همه از یاد ببرد. . .دفتر عشق مرا باد ببرد
رنگ اندوه زچشمانش رفت. . . رنگ پاکی زدل و جانش رفت

شد سراپا همه تزویر و ریا. . . مرد در سینه او مهر و وفا. . . دگر او مایه امیدم نیست
آرزوی دل نومیدم نیست . . . آه ای عشق زتو بیزارم . . . تا ابد از غم دل بیمارم
برو ای عشق میازارم بیش . . . از تو بیزارم و از کرده خویش

[ شنبه 92/4/15 ] [ 11:8 صبح ] [ بابک باباپور ] [ نظرات () ]

                                                                     اگر لذت ترک لذت بدانی
                                                                  دگر شهوت نفس لذت نخوانی


از سینه تنگم دل دیوانه گریزد
دیوانه عجب نیست که از خانه گریزد

 عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل

 روزاحباب تو نورانی الی یوم الحساب
روزاعدای تو ظلمانی الی یوم القیام

 دیوانه کرد آرزوی وصل او مرا
از سر برون نمی‌رود این آرزو مر

 گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید

 آنکةعاشقانةخندیدخندهای منودزدید
پشت پلک مهربونی خواب یک توطئةمیدید

 تورامیبینم ومیلم زیادت میشود هردم
تورامیبینم ودردم زیادت میشود دردم


هرکسی هم نفسم شددست آخرقفسم شد
منه ساده بخیالم که همه کاروکسم شد

نیازارم ز خود هرگز دلی را
که می ترسم در آن جای تو باشد

 گر بی خبر آمدیم به کوی تو، دور نیست
فرصت نیافتیم که خود را خبر کنیم


[ سه شنبه 89/4/15 ] [ 11:16 صبح ] [ بابک باباپور ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

هر چی که بخوای از عکس، داستان، ترفند مو بایل و کامپیوتر،ترفند ایرانسل،بازی،دانلود فیلم و آهنگ، اس ام اس و ....
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 88
بازدید دیروز: 65
کل بازدیدها: 907380