BABAK 1992 | ||
شکسته تموم بال و پر من مرده تموم خیال و باور من این سکوت سرد و مبهم شده تنها یادگار همسفر من قصه ی من از کجا شروع شد مردن چرا همیشه شد سهم آخر من
درشهرعشق قدم میزدم گذرم افتادبه قبرستان عاشقان خیلی تعجب کردم تاچشم کارمی کردقبربودپیش خودم گفتم یعنی این قدرقلب شکسته وجودداره؟یکدفعه متوجه قلبی شدم که تازه خاک شده بودجلورفتم برگهای روی قبرراکنارزدم که براش دعاکنم وای چی میدیدم باورم نمیشه اون قلبه همون کسیه که چندساله پیش دله منو شکسته بود شنیدی میگن ازهردست بدی ازهمون دست میگیری.
زیبا ترین گل با اولین باد پاییزی پرپر شد. با وفاترین دوست به مرور زمان بی وفا شد. این پرپر شدن از گل نیست از طبیعت است و این بی وفایی از دوست نیست از روزگار است. نظر یادتون نره [ چهارشنبه 90/8/25 ] [ 8:20 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
اگه من و تو دوتا برگ باشیم، هنگام خزان من زودتر از تو میشکنم تا زمانی که میافتی در آغوشم بگیرمت در ساحلی نشسته بودم ناگهان صدایی به من گفت بنویس گفتم قلم ندارم گفت استخوانت را قلم کن گفتم جوهر ندارم گفت خونت را جوهر کن گفتم کاغذ ندارم گفت پوستت را کاغذ کن گفتم چه بنویسم گفت بنویس {عشق من دوستت دارم} دو نفر که همدیگر را خیلی دوست داشتند و یک لحظه نمی توانستند از هم جدا باشند، با خواندن یک جمله معـــروف از هــم جـــدا می شــوند تا یکدیگر رو امتحان کنند و هــر کــدام در انتظار دیگــری همدیگر را نمی بینند. چون هر دو به صورت اتفاقی و به جمله معروف ویلیام شکسپیر بر می خورند: « عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده دو نفر که همدیگر را خیلی دوست داشتند و یک لحظه نمی توانستند از هم جدا باشند، با خواندن یک جمله معـــروف از هم جدا می شو چشم هایم را به آسمانی که خدایت در آن است دوخته ام و دستهای خسته ام را سوی او دراز کرده ام و از تو می خواهم که بیایی و مرا از عطر نفسهایت لبریز کنی بیایی و مرا به سرزمین آب های نقره ای ، به سرزمین آرزوها ببری و امشب باز به گذشته مینگرم آنجا که در اوج نا امیدی سر راهم قرار گرفتی و با نگاهت قلب یخ بسته ام را گرما بخشیدی و امشب چون گذشته تمام حرفهایم برای توست آه...پس کی می آیی چشمهای خسته ام انتظار آمدنت را می کشند؟ چقدر سخته گل ارزوهات رو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی اونوقت اروم زیر لب بگی : گل من باغچه ی نو مبارک... شبی از شب ها تو به من گفتی که شب باش من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود به امیدی که تو فا نوس شب من باشی دستانم بوی گل میداد ,مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند,اما هیچ کس فکر نکرد شاید من گلی کاشته باشم . تقدیم به عشق مغرور من که هیچ گاه این را نخواهد خواند روزی که به دنیا اومدی داشت بارون می اومد ولی هوا ابری نبود.میدونی چرا؟اون روز فرشته هاداشتن از اون بالا گریه میکردن.چون یکی از اونا کم شده بود . آغاز کسی باش که پایان تو باشد مجنون کسی باش کلیلا تو باش و یک چیز عاشق هیچ کس نشو من اینو از ته دل گفتم اخر از عشق تو ساکن در کلیسا میشوم میکشم با از مسلمانی یهودا میشوم میروم ثابت نشینم همچو نوح یا به ساحل میرسم یا غرقه دریا میشوم تقدیم به زینب گلم که مرا با عشق اشنا کرد دوست دارم بمیرم و سیاه پوشت کنم نه انکه بمانم و فراموشت کنم کاغذتم احساستوروم بنویس عصبانی شدی روم خط خطی کن اشکاتوباهام پاک کن حتی اگرسردت شدمنوبسوزون تاگرم بشی ولی هرگزدورم ننداز یا رب این شهر چه شهریست که صد یوسف دل را به کلافی بفروشیم و خریداری نیست/فکر بهبود خود ای دل بکن از جای دگر که در این شهر طبیب دل بیماری نیست دیشب تو فکر تو بودم که یه قطره اشک از چشام جاری شد ... از اشک پرسیدم چرا اومدی ؟ گفت : آخه تو چشمات کسی هست که دیگه اونجا جای من نیست اگه نمیتونی کسی رو دوست بداری بدون لیاقت دوستی نداری اگه دوسم نداری بدون عقل نداری ای که درفصل خزانم دیده ای بارنگ زرد این زمستانم نبین من هم بهاری داشتم عشق یعنی علاقه نه کفگیر و ملاقه من عاشق تو هستم من تو رو می پرستم یه لنگه کفش به دستم منتظر تو هستم دوستت دارم عاشقانه تا ابد یادت همیشه توی قلبم هست بهترینهارو برات میخوام ای عشق مدد کن که به سامان برسیم چون مزرعه تشنه به باران برسیم یا من برسم به یار یا یار به من یا هردو بمیریم و به پایان برسیم تقدیم به عزیزترینم توی این دنیا جواد امیدوارم همیشه زنده باشی دوستت دارم [ چهارشنبه 90/8/25 ] [ 8:4 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
سلام به همه دوستان گلم می خواستم عید غدیرخم، این عید بزرگ امامت رو به همه دوستان گلم تبریک بگم. بای بای [ سه شنبه 90/8/24 ] [ 5:9 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
* عباس براتیپور [ یکشنبه 90/8/22 ] [ 3:52 عصر ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
رودها با یکدگر پیوست کمکم سیل شد موج مىزد سیل مردم مثل دریا در غدیر
هدیه جبریل بود« الیوم اکملت لکم» وحى آمد در مبارک باد مولى در غدیر
با وجود فیض« اتممت علیکم نعمتى» از نزول وحى غوغا بود غوغا در غدیر
بر سر دست نبى هر کس على را دید گفت آفتاب و ماه زیبا بود زیبا در غدیر
بر لبش گل واژه « من کنت مولا» تا نشست گلبُن پاک ولایت شد شکوفا در غدیر
« برکه خورشید» در تاریخ نامى آشناست شیعه جوشیده ست از آن تاریخ آنجا در غدیر
گرچه در آن لحظه شیرین کسى باور نداشت مىتوان انکار دریا کرد حتى در غدیر
باغبان وحى مىدانست از روز نخست عمر کوتاهى ست در لبخند گل ها در غدیر
دیدهها در حسرت یک قطره از آن چشمه ماند این زلال معرفت خشکید آیا در غدیر؟
دل درون سینهها در تاب و تب بود اى دریغ کس نمىداند چه حالى داشت زهرا در غدیر [ یکشنبه 90/8/22 ] [ 3:49 عصر ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |