BABAK 1992 | ||
گله میکرد ز مجنون لیلی که شده رابطه مان ایمیلی [ دوشنبه 90/8/16 ] [ 10:16 عصر ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
بشکه نفتی داخل انبار بود سالن انبار تنگ و تار بود عصر جمعه حول و حوش شیش و هفت برق سالن اتصالی کرد و رفت عدهای هم جمع بودند از قضا صف کشیده تا کنار پلهها یک به یک میآمدند و با ادب لمس میکردند و میرفتند عقب لمس میکردند مردان و زنان هر کسی چیزی گمان میبرد از آن این یکی استادکار ذوالفنون گفت چیزی نیست این غیر از ستون آن یکی مرد سیاسی با دو دست لمس کرد و گفت حتما قدرت است کودکی هم روی آن دستی کشید گفت اسنک بود با طعم شوید! کهنه رندی هم رسید و دست زد گفت ایران هزار و چارصد عاشقی هم گفت این دعوا خطاست بی خیال بشکه معشوقم کجاست عاقلی هم میگذشت از آن کنار گفت مارک و لیره و پوند و دلار دختری هم ناگهان جیغی کشید گفت مردی بود با اسب سپید عدهای ناگاه از راه آمدند شمعی آوردند تا روشن کنند شمع را با فندکی افروختند بشکه در دم منفجر شد سوختند بشنو اما حاصل این گفتگو ما درون بشکه نفتیم ای عمو میرسد هر کشوری از هرکجا پای خود را میکند در کفش ما حرف آخر یک کلام است و همین کاشکی بی نفت بود این سرزمین [ دوشنبه 90/8/16 ] [ 10:14 عصر ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
کنون رزم virus و رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو که اسفدیارش یک disk داد بگفتا به رستم که ای نیکزاد در این disk باشد یکی file ناب که بگرفتم از site افراسیاب چنین گفت رستم به افراسیاب که من گشنمه نون سنگگ بیار جوابش چنین داد خندان طرف که من نون سنگگ ندارم به کف تهمتن روان شد سوی خانه اش شتابان به دیدار رایانه اش چو آمد به نزد mini tower اش بزد ضربه بر دکمه ی power اش دگر صبرو آرام و طاقت نداشت مر آن disk را در driver گذاشت نکرد هیچ صبر و نداشت هیچ لفت یکی list از root دیسکت گرفت کز آن یک demo شد پیش از آن عیان ابا فیلم و موزیک و شرح و بیان به ناگه چنان سیستمش کرد hung که رستم در آن ماند مبهوت و منگ چو رستم دگر باره reset نمود همی کرد hung و همان شد که بود چو تهمینه فریاد رستم شنود بیامد که لیسانس رایانه بود بدو گفت رستم همه مشکلش وز آن disk و برنامه خشگلش چو رستم بدو داد قیچی و ریش یکی دیسک bootable آورد به پیش یکی toolkit اندر آن disk بود بر آورد آنرا و اجرا نمود همی گشت hard toolkit اندرش چو کودک که گردد پی مادرش به نا گه یکی رمز virus یافت پی حفظ امضای ایشان شتافت چو virus را نیک بشناختش مر از byte آن گشت هشتاد bit به خاک اندر افکند virus را تهمتن به رایانه زد بوس را چنین گفت تهمینه به شوهرش که اینباره بگذشت از پل خرش دگر باره تو حماقت مکن ز رایانه اصلاً تو صحبت مکن [ دوشنبه 90/8/16 ] [ 10:13 عصر ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من که بغض آشنای ابر گریه می خواهد بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد. [ جمعه 90/8/6 ] [ 2:39 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
خیلی وقته دیگه بارون نزده
[ جمعه 90/8/6 ] [ 2:38 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |